انتظار مامان و بابا

سلام عزیز مامان

امروز میخوام بهت بگم که چقدر زیاد دوستت دارم.راستش تا یکماه پیش احساس خاصی بهت نداشتم .ناراحت نشی مامان جون ،چون اصلا حال خوبی نداشتم فکر کنم به همین خاطرم زیاد بهت فک نمیکردم.

اما از موقعی که تکونات شروع شده نمی دونی چقدر عاشقت شدم.عشقی که تا حالا حسش نکرده بودم اما یکی از زیباترین احساساتی که یک آدم می تونه داشته باشه.اصلا باورم نمیشه دارم مامان میشم.خیلی برام قشنگه و اصلا نمی تونم توصیفش کنم.

گاهی اوقات اینقدر به این مامان بیچارت لگد میزنی که دلم ضعف میشه.خصوصا" وقتی باباجونت باهات حرف میزنه میخوای از تو شکمم بزنی بیرون و با  بابا جونت بازی کنی.

عزیز مامان اگه بدونی من و بابا جونت با چه عشقی برات داریم وسایل اتاققتو آماده میکنیم که وقتی یکی یک دونه مامان و باباش انشا... بسلامتی بدنیا اومد در رفاه باشه.خصوصا بابا حسین عزیز و مهربونت که همیشه برای هر خریدی کلی وسواس بخرج می ده فکر کن که واسه پسر گلش داره چیکار میکنه.البته باید بهت متذکر بشم که مامان جون مهربونت و خاله جون الهام و خاله جون المیرا و همچنین پسر خاله دوست داشتنیتم خیلی به من و با با جون کمک کردن که از همین جا ازشون تشکر میکنم و دستشونو میبوسم.

نازنین مامان از همین الان مامان جونت دارن ارمیا رو واسه ورود شما آماده میکنن. وقتی اسم شما میاد مامان جون و خاله جونات کلی قربون صدقت میشن.

خیلی دوستت دارم عشقم.بوووووووووووووووووس